برای خدا
چشمانت سیاهی می رود
سرت درد می گیرد، گیج می شوی
نمی توانی خوب ببینی... نمی توانی ببینی
ارتعاش شدید پرده ی شنوایی، هی در گوشت زنگ می زند؛ صوت می کشد؛ جیغ می کشد.
حرارتی، حفره های عصب را تا مغز، آتش می پاشد.
مغزت محکم به دیواره ی جمجمه ات کوبیده می شود
تعادلت را از دست می دهی
سست شده ای و نقش زمین می شوی قبل از آن که دستانت فرصت کنند سپر شوند
هنوز سرت درد می کند
نیمه ی صورتت داغ شده است
مایه ی سیّال سرخ از نرمی لاله ی گوش، قطره قطره سوزش صورتت را داغ تر می کند...
تا حالا سیلی خورده ای؟
نوشته شده در شنبه 91/2/2ساعت
2:22 صبح توسط هادی نظرات ( ) |
Design By : Pichak |